غایت سیر و سلوک
غایت یک دانه سبز شدن و نهال شدن و میوه دادن و در نهایت گرده افشانی برای تولید مثل است ، غایت یک کرم شب تاب رسیدن به حد لازم رشد برای بیرون آمدن از شفیره و سپس مبدل شدن به پروانه ای زیبا و چشم نواز است ، غایت زندگی همه حیوانات و جمادات و نباتات سیری مشابه هم دارند ؛
اما سوالی که مطرح می شود این است که غایت زندگی انسان کجاست ؟
و به راستی فرجام زندگی موجودی که خود را ورای همه موجودات می داند کجاست؟
شاید وجودعوالم معنوی و متافیزیک را قبول نداشته باشیم وبگوییم فرجام کار بشر پیشرفت تا حد اعلای تکنولوژی ومبدل کردن حیات انسان به حیاتی مطلقا تکنولوژیک است و یا فتح کرات وکهکشان های گیتی و حتی زندگی کردن در آن کرات اما اگر نظری عمیق تربیندازیم خواهیم یافت که هنوز در حیطه محدود جهان مادی و طبیعت به سر می بریم .
تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون کجا به کوی طریقت نظر توانی کرد
ویا بافرض قبول وجود عوالم مینو(عوالم باطنی و معنوی مانند ملکوت)مانند بسیاری از انسانها رفتن به بهشت و باغهای بهشتی که در بعضی آیات و احادیث هم وعدهی آن را دادند از نظر ما غایت سفر انسانی باشد
اما آیا براستی رسیدن انسان به کمال لایق انسان که حتی رسالت تمامی انبیاواوصیا نیز بوده،همین است و سیر انسانی در این مرحله پایان مییابد؟
عارف نامدار یحیی بن معاذ رازی میگوید:
((همانگونه که دنیا زندان مومنان است،بهشت زندان عارفان است))-تمهیدات صفحه136
و یا درتذکرة الاولیا میخوانیم:
((خداوندا اگر تورا از خوف دوزخ میپرستم،دردوزخم بسوز و اگر به امید بهشت میپرستم برمن حرام گردان واگراز برای تو،تو را میپرستم جمال باقی ازمن دریغ مدار))
ودر شرح حال عارفهی نامدار رابعهی عدویه آمده است که روزی درمیان مردم دیده شد در حالیکه دردستی فانوس و در دست دیگرش ظرف آبی بود از او پرسیدند که این ها را برای چه کاری میخواهد او گفت میرود تا
آب را در دوزخ و آتش را در بهشت افکند و آن هارا نابود کند تا مردم فقط برای خدا عبادت کنند
پس انسان ظرفیت آنرا دارد که دل به خالق بهشت بسپارد و خود را محیای پذیرش خود خداوند کند
واگر جمال جمیل حقیقی که خداوند است برایش ظهور کند حتی بهشت و باغهای بهشتی نیز از نظر او جذبهای ندارند و فقط خداوند است که انسان را اغنا میکند
هشت جنت نیز اینجا مردهای است هفت دوزخ همچو یخ افسردهای است
...............
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است بردار ز رخ پرده که محتاج نگاهیم
بنابراین پایان راهی که بشریت میتواند برود چیزی ورای بهشت است
پس اوج کمال انسانی رسیدن به خود خداوند است و مقرب ترین انسان، به حضرت حق، حضرت ختمی مرتبت می باشند واز همین رو است که (اِنَّ لَکُم فی رَسولِ الله اُسوةٌ حَسَنَة)
در«انسان کامل»یکی از متون عرفانی عزیزالدین بن محمد نَسَفی میخوانیم:
((هرکه قبول میکند آنچه پیغمبر وی گفته از اهل شریعت است و هر که بهجای آورد آنچه پیغمبر وی کرده از اهل طریقت است و هرکه میبیند آنچه پیغمبر وی دیده است از اهل حقیقت است))
وبه گفتهی خود حضرت رسول :(الحَقیقةُ اَحوالی- حقیقت ،حالات من است)وحقیقت همان قرب به حق است و به گفتهی امام صادق(ع): (حقیقت) معراج (پیامبر) همان قرب حق است
پس اوج کمال انسانی یعنی همان معراج حضرت ختمیمرتبت(ص)و اتحاد با حقیقت محمدی و غرق شدن در باطن حضرت رسول(ص)
بـرو انـدر پی خـواجه به اسرا تفرج کـن همه آیـات کـبـری
بــرون آی از سـرای امهـانـی بگـو مطلـق حـدیـث من رآنــی
گـذاری کـن ز کـاف کنج کونین نشین بر قاف قرب قاب قوسین
دهد حق مر تورا هرآنچه خواهی نـمایـد چـشـمـت اشیـارا کماهی
(گلشن راز)
واین مقام تنها مختص انسان است و لاغیر مقامی که حتی فرشتگان مقرب وحتی عوالم مینو مانند جبروت و لاهوت و ناسوت و ملکوت و حتی تیز پروازترین موجود عالم یعنی عقل از راهیابی به آن عاجزند ،همانطور که در مناجات عارفین از زبان سید الساجدین میخوانیم که: (وَعَجَزَتِ العُقولُ عَن اِدراک کُنه جَمالِک- و عقل ها از ادراک کنه جمالت عاجزند) اینجاست که به محض شکسته شدن پر عقل انسان به وادی تحیرقدم میگذارد و بازهم اینجاست که حضرت رسول(ص)میفرمایند:(اِلهی زِدنی فیکَ تَـحَیـُّـرا- خدایا تحیرمرادرخودت بیشتر کن)
و این آن تعریف از انسان است که در هیچ ایدئولوژی ومکتبی اینگونه دیده نمیشود و اگردرجهای پایین تر از این تعریف را ارائه دهیم مقام انسانی را ناقص تعریف کردهایم
حکیم نظامی گنجوی معراج پیامبر(ص) را با ظرافت و زیبایی به زبان شعر بیان میکند که با دقت در این مثنوی استادانه هم میتوان به عظمت مقام انسانی و کامل ترین نوع انسان شناسی از دریچهی معراج حضرت رسول پی برد
احمد مرسل که خرد خاک اوست هر دو جهان بستهی فتراک اوست
سـتر کــواکــب قــدمــش مـیــدریـد خیـل مـلائک عـلـمـش مـیـکـشـید
در شـــب تـــاریــک بـــدان اتــفــاق بــرق شــده پــویــهی پـای بــراق
چون گل ازاین پایهی فیروزه فرش دسـت به دست آمده تا ساق عرش
هــمـسـفــرانــش ســپـر انـداخــتــنـد بـال شـکـسـتـنـد و پــر انـداخـتـنـد
او بــه تـحــیـر چـو غــریـبـانـه راه حــلــقــه زنـان بــر در آن بـارگـاه
پـرده نـشــیـنـان که درش داشــتـنـد اودج او یـکــســره بـگــذاشـــتــنــد
رفــت بـدان راه کـه هـمـره نـبـود ایـن قــدمــش زان قــدم آگــه نـبـود
و اما دعای آخر....
(اِلهی هَب لی کَمالَ الاِنقِطاعِ اِلَیک- خدای من نهایت رسیدن به خودت را به من عطا کن)
مستجاب است دعای دل آلوده اگر پای هر برگ دعا از تو بود آمینی
دوست گرامی .
مطلب شما مطالعه شد و بسیار استفاده کردیم .
همیشه از اشعار در نوشته ها استفاده می کنی و این خیلی خوب است .
موفق و پیروز باشید.