انسان کامل

تولید علم و جنبش نرم افزاری بر اساس شریعت الهی لازمه ی ایجاد تمدن الهی

انسان کامل

تولید علم و جنبش نرم افزاری بر اساس شریعت الهی لازمه ی ایجاد تمدن الهی

هوالحکیم العلیم
در تبیین و توضیح «جایگاه فلسفه‌ی اسلامی در نهضت علمی» ابتدا باید به برسی نسبت و جایگاه فلسفه وعلم پرداخت و این موضوع را مشخص کرد که فلسفه و علم چه نسبتی با یکدیگر دارند و چه تاثیری بریکدیگر می‌گذارند. از این رو در حدتوان به این نسبت پرداخته می‌شود.
فلسفه ابزاری است که انسان به کمک آن نحوه‌ی تعلق خود را به جهان هستی و به خودش می‌یابد و درمی‌یابد که با جهان هستی و با خودش و البته با خداوندچه نسبتی دارد و همین نسبت است که مقوم و‌مشکل همه‌ی مناسبات حیات بشری خواهدبود     

 فلسفه مبین تعلق ما به عالم و آدم است و در آن معین می‌شود که با چه نظری به موجود نگاه می‌کنیم.                              

  نوع نگاه و تعریف انسان از خودش،عالم و خداوندسازنده‌ی تمامی مناسبات بشری از جمله«علم» است بشر بسته به ساحت و عالمی که دارد علم موردنیاز خود را تعریف کرده و می‌سازد و ابزار این تعریف فلسفه است و اینکه فلسفه چه تعریفی را ازاین سه حوزه ارائه ‌دهد نشان‌دهنده‌ی اهلیت و قید آن فلسفه است و همین اختلاف تعاریف فلسفه‌های گوناگون ازخدا،انسان وعالم است که موجب تفاوت بین آنها می‌شود وهمین امر است که باعث می‌شود بین فلسفه‌ی اسلامی و فلسفه‌ی اسکولاستیک و فلسفه‌ی غربی تفاوت قائل شویم .زیرا هرکدام افق‌وغایت و ماهیت متفاوتی دارند.
فلسفه ،عامل ایجاد انگیزه و حرکت و نغییر در تمامی مناسبات بشری است، زمانیکه فلسفه‌ای جدید باآرمانی جدید ظهور می‌کند اگر لوازم بسط آن وجود داشته باشد تمام اجزاء حیات انسان من جمله علم را برصورت خودش تولیدمی‌کند و مصداق و مثال این ادعاظهورفلسفه‌ی غرب پس از فلسفه‌ی اسکولاستیک(مدرسی)قرون وسطی است که متناسب با خودش تمامی مناسبات من جمله علم جدید را بنانهاد.رضاداوری اردکانی در این باره می‌نویسد:
تاثیر فلسفه در علم جدید مثل تاثیر هوا در زندگی نباتات و حیوانات است 
اگردر اروپا فلسفه نبود،علم جدیدهم بوجود نمی‌آمد و در هیچ جای عالم این علم از فلسفه جدانبوده است....راهی که تا کنون علم جدید رفته است قبلادر تفکرفیلسوفان طرح شده است....گالیله ودکارت عالم را امر ریاضی تلقی کردندوبا این تلقی بنای علم جدید گذاشته شد.این علم فرزند دردانه‌ی فلسفه است
ممکن است عده‌ای بگویند هر علمی می‌تواند مانند فلسفه برای نهضت علمی تلاش کند و همان نتایج را بدست آورد و این  امرتنها مختص فلسفه نیست. البته درست است که هر علمی می‌تواند وحتی باید درمسیر تحقق نهضت علمی گام بردارد ولی جایگاه فلسفه در نهضت علمی، جایگاهی متفاوت و متمایزباهر علم دیگری است و این تفاوت تفاوتی بنیادین و قابل توجه است. بعنوان مثال، اگر علوم شیمی و فیزیک و زیست‌شناسی و زمین شناسی و ... همت بگمارند تا به نهضت علمی مدد برسانند و دست بکارشوند و بخواهند کاری انجام دهند، ثمره‌ی این تلاش هرچه باشد تفاوت ماهوی با تلاش فلسفه برای نهضت علمی دارد و این تفاوت در تفاوت مقام فلسفه با علوم دیگر است. فلسفه به مثابه‌ی روح علوم است و علوم، انگیزه‌ی مفیدبودن و مولد بودن و حتی بودن خود را از فلسفه الهام می‌گیرند
مسلما گالیله و کپلر و نیوتون و لاوازیه و بیشا و کلودبرنار و آدام اسمیت مقام بزرگی در تاریخ غرب دارند، اما غرب، غرب افلاطون و ارسطو و فرانسیس بیکن و گالیله‌ی فیلسوف و دکارت و کانت و هگل است
سیدجمال الدین اسدآبادی درموردعدم پیشرفت برخی ممالک عثمانی و اهمیت روح فلسفی و نسبتش با کسب علوم دیگر می‌نویسد:
اگر فلسفه در امتی از امم نبوده باشد و همه آحاد آن امت عالم بوده باشد به آن علومی که موضوعات آنها خاص است ممکن نیست که آن علوم در آن امت مدت یک قرن یعنی صدسال بماند و ممکن نیست که آن امت بدون روح فلسفه استنتاج نتایج از آن علوم کند. دولت عثمانی و خدیویت مصراز مدت شصت سال است که مدارس از برای تعلیم علوم جدیدگشوده‌اند و تا هنوز فایده از آن علوم حاصل نکرده‌اند و سببش این است که تعلیم علوم فلسفه درآن مدارس نمی‌شود و به سبب نبودن روح فلسفه از این علومی که چون اعضاء می‌باشند ثمره‌ی ایشان راحاصل نیامده است و بلاشک اگر روح فلسفه درآن مدارس می‌بود در این مدت شست سال از بلاد فرنگ مستغنی شده خود آنها در اصلاح ممالک خویش بر قدم علم سعی می‌نمودند...اگرروح فلسفی در یک امتی یافت بشود...آن روح فلسفی آنهارا براستحصال جمیع علوم دعوت می‌کند...فلسفه است که انسان را بر انسان می‌فهماند و شرف انسان را بیان می‌کند و طرق لائقه را به او نشان می‌دهد....هر امتی که روی به تنزل نهاده است اول نقصی که در آنها حاصل شده است در روح فلسفی حاصل شده است پس از آن نقص در سایرعلوم و آداب و معاشرت آنها سرایت کرده است
زمانه‌ی فعلی زمانه‌ای است که بشر در عمیق ترین مکان از باطن نظام تکنیک زندگی می‌کندو به نسبت همین عمق از بعد روحانی و قدسی خودش دور شده و باز به همین نسبت احساس کثرت و نیاز به بازگشت به موطن اصلی خودش می‌کند.
فیلسوف بزرگ و بنیانگذار عالم غرب رنه دکارت با بنیانگذار عالی ترین مکتب فلسفه‌ی اسلامی صدرالمتالهین شیرازی از لحاظ زمانی50سال اختلاف دارند ولی اندیشه وتفکریکی طرح عالم کنونی را درمی‌اندازد و اندیشه‌ی دیگری صرفا مکتوب می‌شود و کتابخانه‌ها راپر می‌کند و یا نهایتا تعدادی طلبه سالهایی از عمر خود را میگذرانند و به بحث‌های انتزاعی پیرامون مباحث اسفار اربعه می‌پردازند.و ارزش حقیقی آنرا آشکار نمی‌کنند.و همچنین وقت آن است که در عالم کنونی که علم، مقام و جایگاه خودش را ازدست داده و دیگر مقام خودش را ندارد، فلسفه همانطورکه در4قرن پیش مقامی تازه به علم بخشید اکنون نیز به علم مقام و جایگاه دیگری بخشد و علم را به جایگاه حقیقی خودش و به مهد و موطن اصلی‌اش بازگرداند تا علم دوباره ساحت قدسی خود را بیابد و درواقع علم واقعا لایق مسمی شدن به علم باشد. چراکه(وعلمه الآدم اسماء کلها)
والسلام.
منابع:
داوری اردکانی، رضا(1389).فلسفه دردام ایدئولوژی،تهران:سازمان تبلیغات اسلامی
داوری اردکانی، رضا(1389).فرهنگ،خرد،آزادی،تهران:نشرساقی
مددپور،محمد(1389).سیرتفکرمعاصر،تهران:انتشارا سوره مهر
                                                        
سیدمحمدرضاصفوی

  • سید حسن صفوی

عموما واژه ی انقلاب در ذهن اکثر انسان ها تصویرگر قیام و خشونت و اعتراض و حتی جنگ و خونریزی است و وقتی ما می‌شنویم یا در تاریخ می‌خوانیم که عده‌ای در فلان مکان و فلان زمان و به فلان علت‌ها انقلابی را شکل دادند احتمالا در اولین مرحله تصویری از جنگ و کشتار و سردادن فریاد عدالت خواهی قشری مظلوم و ... به ذهن میرسدالبته این امکان وجود دارد که مفاهیم مذکور در عالم خارج در کنار وقوع انقلابی مصداق پیداکنند و انقلابی رخ دهد که اتفاقات یادشده نیز در آن واقع شود ولی نکته ی قابل توجه این است که هرگاه اتفاقات فوق واقع شوند لزوما انقلابی رخ نداده و واژه‌ی انقلاب به مفهومی اطلاق می‌شود که ویژگی های ذاتی دیگری دارد.

روشن است که بحث اصلی در این نوشته تبیین مفهوم انقلاب و برسی اینکه چه تعریفی مبلغ صحیح مفهوم انقلاب است می‌‎باشد. حال تعریفی از انقلاب را ارائه میدهیم: انقلاب، تغییر نگرش انسان نسبت به خداوند، عالم و خودش راگویند. یعنی هرگاه نگرش و جهان بینی و زاویه‌ی دید یک انسان نسبت به عمیق‌ترین و مبنایی‌ترین مؤلفه‌های مرتبط با او تغییرکند، در آن انسان انقلاب ایجاد شده و به تعبیر دیگر هرگاه انسان ساحتش تغییرکند در او انقلاب ایجادشده. پس براساس این تعریف اگرمثلا نتیجه‌ی جنبشی افزودن و یا کاستن بندهایی به قانون یا عزل بعضی مدیران و رهبران بلندپایه و یا ایجاد تغییراتی در ساختارحاکمیت وحتی تغییرنظام سیاسی یک جامعه باشد لزوما انقلابی رخ نداده زیرا وقوع هریک از این اتفاقات معلول تغییر تفکرو تغییر ساحت انسانی نیست.

پیرامون این بحث شاید این اشکال به ذهن برسد که بحث مذکور اهمیت چندانی ندارد و تنها دعوای بر سر یک لفظ است و نه گفتگویی راهبردی و منتج و چه فرقی دارد که بگوییم انقلاب یعنی این یا انقلاب یعنی آن و چه تفاوتی در اصل و ماهیت این جنبش ها ایجادمی‌کند که ما آنها را انقلاب بنامیم یا ننامیم؟

در پاسخ باید گفت که اتفاقا مقصود و منظور از طرح این مسأله همین است که مفهوم انقلاب بدرستی تبیین و فهمیده شود. بعنوان مثال فرض کنیم که در جامعه‌ای ناعدالتی رایج است و آحاد این جامعه به مقتضای فطرت انسانی‌اشان خواهان عدالت باشند و برای رسیدن به این هدف که همان تحقق عدالت است تصمیم به محقق کردن یک انقلاب که اساسی ترین کار ممکن است بگیرند وممکن است به این دلیل که مفهوم و ماهیت انقلاب آنطور که باید شناسانده نشده، انقلاب صورت نگیرد و حتی ممکن است افراد این جامعه در بعضی جوانب، تغییرات اساسی ایجاد کنند ولی این عمل آنها انقلاب نباشد، چه بسا که از دید خودشان انقلاب کرده‌اند و چه کاری بالاترازانقلاب برای رسیدن به عدالت وجود دارد؟ آنها ممکن است سالها تلاش کرده و برای رسیدن به هدفشان رنج بسیار بکشند ولی پس از سال‌ها می‌بینند که تلاش آنها نتیجه‌ای نداشته و نظام ناعادل سابق کماکان در حال زیستن است و نابود نشده و آنها پس از این همه تلاش تنها صورت دیگری به این اصل ثابت داده‌اند، زیرا اصلا دست به تغییر اصل نزدند والبته چنین اتفاقی ممکن است نتایج بسیار ویرانگری داشته باشد که قابل ترمیم نباشند و از جمله‌ی آن نتایج ویرانگر می‌توان به نا امید شدن از ظهور و بسط حق و عدالت اشاره کرد ویا حتی ظهور این باورپوچ گرا که اصلا حق و عدالتی وجودندارد ویااینکه حق و عدالت امکان ظهور در عالم را ندارند و جامعه‌ی عدالت محور تصوری است که تنها جایگاه آن ذهن است وبس.

در طول تاریخ گذشته از زمان ظهور و بسط و استیلای غرب بر دنیا از این دست جنبش‌ها و اعتراض‌ها در سراسر دنیا بسیار دیده شده ولی هیچ یک معیارهای جهان بینی غربی را تغییرنداده و منجر به انقلاب نشدند. اما در طول تاریخ پس از قرون وسطی تا کنون انقلاب اسلامی ایران از این دسته نبوده و حقیقتا لیاقت متصف شدن به صفت انقلاب را دارد، در این انقلاب  معیارهای جهان بینی غربی مطرود شده و جهان بینی الهی و اسلامی قوت گرفت واساس ساخته شدن جامعه‌ای با معیارهای الهی و اسلامی بنانهاده شد.

جادارد دراینجاخطاب به آن دسته از کسانی که شعار ژاپن اسلامی را سر می‌دهند گفته شود که جامعه‌ی مدنظرآنها در بند و استیلای غرب است وچنین جامعه‌ای تنها شکل و صورت دیگری از حاکمیت غرب بر جهان می‌باشد.و با مدینه‌ی فاضله‌ی اسلامی تغایر ذاتی دارد.

به امید حاکمیت مطلق حق بر تمام جهان.

  • سید حسن صفوی

علم ودین
بحث در باب ((علم ودین)) از آغاز پیدایش علم جدید مطرح بوده و اخیرا با تحولی که در تفکر و ساحت و وجود انسان پدید آمده ، اهمیت بیشتر یافته است.
گاهی اوقات اینطور به نظر میرسد که اگر یک عالم دین در علوم تجربی متبحر و صاحب نظر باشد و نظریاتی هم در این باب بدهد ، یا دانشمندی  وجود خدا را اثبات کند ، علم و دین جمع شده اند.یا اگر اشخاصی مانند راسل وجود الهی را منکر شوند ادعا می شود که علم مخالف دین است البته که انکار خدا کفر است ولی صرفا پرداختن علمی و استدلالی به گزاره‌های دینی تمام دین نیست و علم  کلام هم که رسالت پاسداری از دین را با مرکب عقل دارد عین دین نیست و با دین یکی نیست. همانطور که یک دیندار هم به اعتقادات خود پایبند است و ضرورتا به بحث عقلی و استدلالی درباره ی اعتقادات خود نمی پردازد و شاید هم هرگز دعاوی کسانی که منکر اعتقادات او شدند را نشنود یا اگر هم بشنود اهمیتی ندهد وانگهی قیل و قال ها و بحث های عقلی و فلسفی و منطقی یک چیز است و اعتقاد به توحید و معاد و نبوت و اسماء و افعال خداوند چیز دیگری است و اصولا باید گفت دین داری با دین خوانی متفاوت است.
در مورد تغییر ماهوی علم هم باید نگاهی به نقطه ی عطف تاریخی یعنی بازه ی  زمانی رنسانس بیندازیم
رنسانس انقلابی بنیادین بود که علم را صرفا متحول نمی کرد بلکه به آن مقامی می بخشید که تا آن زمان نداشت ، البته این سخن دلیل بر این نمی شود که قبل از رنسانس علم جایگاه خوب و واقعی خود را داشته بلکه نکته اینجاست که انقلاب بنیادین و اساسی رنسانس مقامی را به علم بخشید که اتفاقا حرمت بیشتری پیدا نکرد و با تبدیل شدن به شکل کنونی عین قدرت و منشأیت اثر شد و از جایگاه قدسی خود سقوط کرد و به ابزاری برای غلبه و استیلای بر طبیعت و انسان تبدیل شد. باتوجه به محاکمه ی معروف گالیله می توان دریافت که محاکمه ی گالیله صرفا رد یک نظریه ی علمی نبوده بلکه مقابله با عالمی جدید بود.
و در باب تقابل بین علم و دین هم نظریات گوناگونی هست که به آنها اشاره ای میکنیم:
از آغاز رنسانس و از زمان پیدایش علم جدید کسانی بوده اند که نسبت میان علم و دین را نسبت موافقت میدانسته اند گروه هایی هم بوده اند که علم و دین را ناسازگار و مخالف یکدیگر میدیده اند، معدودی نیز در صدد بودند که در طرح مسئله تأمل کنند. و پیرو راه تحقیق باشند. گاهی در بحث از رابطه ی علم ودین منظورهای ایدئولوژیک در کار می آید و چنان که میدانیم، دربحث های ایدئولوژیک پاسخ ها قبل از طرح پرسش معلوم است. در این مورد خاص،کسانی قصدشان این بوده است که بگویند دین عین علم است، یا بدون تحقیق بگویند که این دو باهم نمی سازند.هیچ یک از این پاسخ های بدون تحقیق واجد جد فکری نیست ، هر چند که از جهت تاریخی بی وجه نباشند(فرهنگ،خردوآزادی-داوری اردکانی)
و اما سخن آخر اینکه: (بشر به دین و علم ، هردو، نیاز دارد و برای اینکه هردو باشند ، این دو باید در نسبت جدیدی غیر از آنچه تا کنون داشته اند، وارد شوند. در این نسبت جدید، هردو از وضع فعلی خود رها می شوند: دین از ظاهر بینی و قشریت، و علم از قدرت و قهری که عالم را در بند استیلا کشیده و پر از بیم و نگرانی و نومیدی و بدبینی کرده است (فرهنگ،خردوآزادی-داوری اردکانی)
منبع: فرهنگ،خرد و آزادی نوشته ی دکتر رضا داوری اردکانی

  • سید حسن صفوی

غایت یک دانه سبز شدن و نهال شدن و میوه دادن و در نهایت گرده افشانی برای تولید مثل است ، غایت یک کرم شب تاب رسیدن به حد لازم رشد برای بیرون آمدن از شفیره و سپس مبدل شدن به پروانه ای زیبا و چشم نواز است ، غایت زندگی همه حیوانات و جمادات و نباتات سیری مشابه هم دارند ؛
اما سوالی که مطرح می شود این است که غایت زندگی انسان کجاست ؟
و به راستی فرجام زندگی موجودی که خود را ورای همه موجودات می داند کجاست؟
شاید وجودعوالم معنوی و متافیزیک را قبول نداشته باشیم وبگوییم فرجام کار بشر پیشرفت تا حد اعلای تکنولوژی ومبدل کردن حیات انسان به حیاتی مطلقا تکنولوژیک است و یا فتح کرات وکهکشان های گیتی و حتی زندگی کردن در آن کرات اما اگر نظری عمیق تربیندازیم خواهیم یافت که هنوز در حیطه محدود جهان مادی و طبیعت به سر می بریم .
تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون        کجا به کوی طریقت نظر توانی کرد
ویا بافرض قبول وجود عوالم مینو(عوالم باطنی و معنوی مانند ملکوت)مانند بسیاری از انسانها رفتن به بهشت و باغ‌های بهشتی که در بعضی آیات و احادیث هم وعده‌ی آن را دادند از نظر ما غایت سفر انسانی باشد
اما آیا براستی رسیدن انسان به کمال لایق انسان که حتی رسالت تمامی انبیاواوصیا نیز بوده،همین است و سیر انسانی در این مرحله پایان می‌یابد؟
عارف نامدار یحیی بن معاذ رازی می‌گوید:
((همانگونه که دنیا زندان مومنان است،بهشت زندان عارفان است))-تمهیدات صفحه136
و یا درتذکرة الاولیا میخوانیم:
((خداوندا اگر تورا از خوف دوزخ میپرستم،دردوزخم بسوز و اگر به امید بهشت میپرستم برمن حرام گردان واگراز برای تو،تو را ‌میپرستم جمال باقی ازمن دریغ مدار))
ودر شرح حال عارفه‌ی نامدار رابعه‌ی عدویه آمده است که روزی درمیان مردم دیده شد در حالیکه دردستی فانوس و در دست دیگرش ظرف آبی بود از او پرسیدند که این ها را برای چه کاری میخواهد او گفت میرود تا
آب را در دوزخ و آتش را در بهشت افکند و آن هارا نابود کند تا مردم فقط برای خدا عبادت کنند
پس انسان ظرفیت آنرا دارد که دل به خالق بهشت بسپارد و خود‌ را محیای پذیرش خود خداوند کند
واگر جمال جمیل حقیقی که خداوند است برایش ظهور کند حتی بهشت و باغهای بهشتی نیز از نظر او جذبه‌ای ندارند و فقط خداوند است که انسان را اغنا می‌کند
      هشت جنت نیز اینجا مرده‌ای است                         هفت دوزخ همچو یخ افسرده‌ای است
                                                      ...............
      ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است                 بردار ز رخ پرده که محتاج نگاهیم


بنابراین پایان راهی که بشریت می‌تواند برود چیزی ورای بهشت است
پس اوج کمال انسانی رسیدن به خود خداوند است و مقرب ترین انسان، به حضرت حق، حضرت ختمی مرتبت می باشند واز همین رو است که (اِنَّ لَکُم فی رَسولِ الله اُسوةٌ حَسَنَة)
در«انسان کامل»یکی از متون عرفانی عزیزالدین بن محمد نَسَفی میخوانیم:
((هرکه قبول می‌کند آنچه پیغمبر وی گفته از اهل شریعت است و هر که به‌جای آورد آنچه پیغمبر وی کرده از اهل طریقت است و هرکه می‌بیند آنچه پیغمبر وی دیده است از اهل حقیقت است))
وبه گفته‌ی خود حضرت رسول :(الحَقیقةُ اَحوالی- حقیقت ،حالات من است)وحقیقت همان قرب به حق است و به گفته‌ی امام صادق(ع): (حقیقت) معراج (پیامبر) همان قرب حق است
پس اوج کمال انسانی یعنی همان معراج حضرت ختمی‌مرتبت(ص)و اتحاد با حقیقت محمدی و غرق شدن در باطن حضرت رسول(ص)
           بـرو انـدر پی خـواجه به اسرا                         تفرج کـن همه آیـات کـبـری
           بــرون آی از سـرای ام‌هـانـی                        بگـو مطلـق حـدیـث من رآنــی
           گـذاری کـن ز کـاف کنج کونین                       نشین بر قاف قرب قاب قوسین
           دهد حق مر تورا هرآنچه خواهی                  نـمایـد چـشـمـت اشیـارا کماهی

                                                                                                                                                     (گلشن راز)
واین مقام تنها مختص انسان است و لاغیر مقامی که حتی فرشتگان مقرب وحتی عوالم مینو مانند جبروت و لاهوت و ناسوت و ملکوت و حتی تیز پروازترین موجود عالم یعنی عقل از راهیابی به آن عاجزند ،همانطور که در مناجات عارفین از زبان سید الساجدین میخوانیم که: (وَعَجَزَتِ العُقولُ عَن اِدراک کُنه جَمالِک- و عقل ها از ادراک کنه جمالت عاجزند) اینجاست که به محض شکسته شدن پر عقل انسان به وادی تحیرقدم میگذارد و بازهم اینجاست که حضرت رسول(ص)میفرمایند:(اِلهی زِدنی فیکَ تَـحَیـُّـرا- خدایا تحیرمرادرخودت بیشتر کن)
و این آن تعریف از انسان است که در هیچ ایدئولوژی ومکتبی اینگونه دیده نمیشود و اگردرجه‌ای پایین تر از این تعریف را ارائه دهیم مقام انسانی را ناقص تعریف کرده‌ایم
حکیم نظامی گنجوی معراج پیامبر(ص) را با ظرافت و زیبایی به زبان شعر بیان میکند که با دقت در این مثنوی استادانه هم میتوان به عظمت مقام انسانی و کامل ترین نوع انسان شناسی از دریچه‌ی معراج حضرت رسول پی برد
         احمد مرسل که خرد خاک  اوست                     هر دو جهان بسته‌ی فتراک اوست
         سـتر کــواکــب قــدمــش مـیــدریـد                    خیـل مـلائک عـلـمـش مـیـکـشـید
        در شـــب تـــاریــک بـــدان اتــفــاق                    بــرق شــده پــویــه‌ی پـای بــراق
        چون گل ازاین پایه‌ی فیروزه فرش                      دسـت به دست آمده تا ساق عرش
        هــمـسـفــرانــش ســپـر انـداخــتــنـد                 بـال شـکـسـتـنـد و پــر انـداخـتـنـد
        او بــه تـحــیـر چـو غــریـبـانـه راه                        حــلــقــه زنـان بــر در آن بـارگـاه
        پـرده نـشــیـنـان که درش داشــتـنـد                  اودج او یـکــســره بـگــذاشـــتــنــد
        رفــت بـدان راه کـه هـمـره نـبـود                       ایـن قــدمــش زان قــدم آگــه نـبـود
   و اما دعای آخر....
    (اِلهی هَب لی کَمالَ الاِنقِطاعِ اِلَیک- خدای من نهایت رسیدن به خودت را به من عطا کن)
        مستجاب است دعای دل آلوده اگر                       پای هر برگ دعا از تو بود آمینی

  • سید حسن صفوی

به نام خالق انسان

از بدو تولد یک کودک به انحاء مختلف به او گفته میشود که بهترین جهان ممکن همین است و غرب حد اعلای آزادی است، هزاران شبکه‌ی تلویزیونی و ماهواره‌ای و رادیویی با زبانها و گویش های مختلف و البته نشئت گرفته از یک سرچشمه‌ی واحد این سخنان را در قالب های متفاوت و به جذاب ترین اشکال برای اقشار مختلف سنی و جنسی با علایق متفاوت فریاد میزنند تا امکان ساختن دنیایی دیگر را حتی در ذهن انسانها ندهد تا انسان کماکان به دنبال گمشده‌‌‌‌‌اش بگردد....

و نظام های آموزشی هم کاری غیر از این نمیکنند و از ابتدای دبستان تا انتهای دانشگاه با هدف تربیت شهروند مطیع قانون تلاش بی‌وقفه میکنند تا انسانی غیر الهی و به دور از اصالت حقیقی خود تحویل دهکده‌ی جهانی بدهند

آیا انسان در این نظام زندگی حقیقتا در بند و مهجور نیست؟

انسان به خاطر سیطره‌ی غرب می‌اندیشد که آزاد است ولی غافل از اینکه از همه‌ی ادوار حیاتش بیشتر در بند ماده و غیر خدا اسیر است

اگر انسان غربی را آزاد بدانیم مثل این است که مجسمه‌ای را آزاد دانسته باشیم

والسلام

  • سید حسن صفوی

آرزوی عبد

                                                                                 

                      بیخود شده‌ی روی چو ماهت باشم

                     

                        آمـاج هدف‌هـای نـگـاهـت بـاشم

                 

                       گاهی قدمی بر سر این خاک بنه

                                   

                       تا گرد و غبار کوره راهت باشم

                                                                                                                 شاعر:سید حسن صفوی

  • سید حسن صفوی

 

 به‌نام‌دادگرمنان

شاید شما پرنده‌ای را که در زیستگاه طبیعی‌اش زندگی میکند و در قفس نیست آزاد بدانید،شاید گروهی از ماهی‌ها که در تنگ شیشه‌ای خانه‌ای اسیر نیستندو در اقیانوس زندگی میکنند از نظر شما آزاد باشند و یا شاید مثل خیلی‌ها، مردمان ساکن در کشورهای اروپایی و امریکایی راآزادبدانید  ولی هریک از اینها را چرا آزاد میدانیم؟؟؟

پرنده چون در زیستگاهش زندگی میکند و در بهترین مکان و به بهترین شکل ممکن در حال زیستن است،ماهی چون بازندگی در اقیانوس است که به هدف زندگی‌اش یعنی بقا و تولید مثل و ....میرسد و این مکان محل ظهور بهترین نوع زندگی ماهی است. چه بسا اگر که پرنده‌ای در اقیانوس زندگی کند و آنرا آزاد ندانیم حتی اگر در قفس نباشد و یا ماهی اگر بر فراز درختی لانه کند و آنرا آزاد ندانیم حتی اگر در تنگ خانه‌ای اسیر نباشد پس با توجه به اهداف و ظرفیت های هر موجودی است که آزادی و حریت برایش معنا می‌شود . یعنی اگر موجودی در نظامی زندگی کند که هدایتگر او به سمت   اهدافش باشد میتوان آن موجود را موجودی دانست که آزاد زندگی میکند،

پس آزادی به معنای رهایی از هر گونه تعلقی است که مانع رسیدن به اهداف شود

حال اگر مدعای ما این باشد که نظام زندگی غربی نظامی باز و آزاد است این به آن معنی است که غرب هدایتگر انسان به سمت اهداف انسانی است و او را به سمت چیزی که برایش خلق شده راه میبرد، اما براستی این چنین است؟
انسان از دیدگاه غرب موجودی است صرفا مادی و سکولار ، بدون بعد معنوی و تفکری اومانیستی دارد، انسان مدرن موجودی است که به جای حق‌تعالی نشسته و بدنبال حاکمیت بلامنازع در جهان است . اما براستی انسان چنین موجودی است؟
 انسانی که جایگاه خلیفة‌اللهی دارد و ظرفیت آن را دارد که خلیفه‌ی خدا در ارض باشد و قلب او محل تجلی کل اسماء الهی گردد باید این چنین شناخته و شناسانده شود؟
غرب حتی برای تعریف انسان از دون ترین و فرومایه ترین تعابیر استفاده میکند چه برسد به اینکه انسان را به سمت اهداف انسانی‌اش راهبری کند
ما اگر ماهی در تنگ و پرنده‌ی در قفس را آزاد نمیدانیم پس چرا موجودیت غرب را موجودیتی باز و آزاد میدانیم؟

دلیل این امر چیزی جز مرعوب و مقهور شدن در برابر قدرت ظاهری و پوشالی غرب نیست. دلیلش این است که غرب به عالم سیطره پیداکرده و دائم در حال تثبیت و حفظ این سلطه است...
                                                                     

  • سید حسن صفوی

 ای به فدای چشمتان حاصل زندگانی‌‌ام

ای تو که با نگه به من کرده‌ای آسمانی‌ام

 در هوس دیدن تو قلب من از تو پر شود

باز نگه به من کنی سوی خدا کشانی‌ام

 تا تو توجهی کنی سوی شما به سر شوم

 ای تو که دائما مرا به سوی خود بخوانی‌ام

                                                                                                                                          شاعر:سید حسن صفوی

  • سید حسن صفوی

    باز این دل من هوای کویت دارد

    سرمست شده نشان ز رویت دارد

  بیچاره دوباره در امید وصلت

 تابیده و بس هوای مویت دارد

با آرزوی وصل تو ای یار سپید

 خوشبو شده و شمیم بویت دارد

هر دم هدفش رسیدن توست به سر

این دل به حقیقت آرزویت دارد

با اینکه پر از گناه و معصیت و زشتی است

اما هوس سیر به سویت دارد

شاعر:سید حسن صفوی

  • سید حسن صفوی

به نام خدایی که بی نمونه آفرید

«چندروز پیش توی مدرسه داشتیم بایکی ازمعلم ها دررابطه با مذاکرات هسته ای بحث میکردیم،یکی ازبچه هاگفت:آقاشمانظرتون راجع به توافقنامه ی ژنو چیه؟معلم جواب داد خوبه و... ..خلاصه خیلی ازتوافقنامه ژنوتعریف میکرد،من گفتم آقا ذات مذاکره ی بااستکباربده-معلم چندثانیه سکوت کردوگفت:پس به اولین کسی که بایدخرده بگیری پیامبره که صلح حدیبیه روانجام داده ، این شد که پیش خودم فکرکردم مطلبی دراین باره بنویسم.

نوشته ای که الان پیش رودارید مقایسه ی صلح حدیبیه وقرارداد ژنواست- ضمنا تمام مطالب تاریخی این نوشته ازکتاب ارزشمند منتهی الآمال میباشد»

چه شد که حدبیه به وجود آمد؟

درسال شش هجری پیامبر(ص)به قصدزیارت خانه خدا به سمت مکه می روند، دریک منزلی مکه، درمکانی به نام حدیببیه اقامت میکنند،البته مشکران ازقبل باهم ،هم پیمان شده بودندکه پیامبر(ص)را اززیارت خانه خدا باز دارند،مشرکان پیکی به نام بدیل ابن ورقا را فرستادند که از جانب قریش به حضرت بگوید: قریش متفقند شما را اززیارت کعبه بازدارند،پیامبر(ص)فرمودند:ما قصدجنگ نداریم وبرای ادای حج عمره آمده ایم

(توضیح اینکه این در حالی است که مسلمانان درجنگ احزاب پیروزشدندوبیشترهم پیمانان مشرکان نیز ازاطراف آنان پراکنده شده اندو اسلام قدرت غالب منطقه است وخطری ازجانب کفارمسلمانان را تهدید نمی کند)، وقریش که با ما قصدجنگ دارد،ضررمیکند .سپس پیک مشرکان به سمت آنان برمیگردد وخطاب به آنان می گوید:((من به درگاه کسری و قیصرونجاشی شده ام وهیچ پادشاهی درنزدرعیت وسپاهش بدین عظمت نبوده است،......سوگندبه خدا لشکری دیدم که جان فداکنندتابرشماغالب شوند))

سپس پیامبر(ص)چندنفر رابعنوان پیک میفرستند تانیت خودشان رابرای مشرکان روشن سازند-بعدازآن خبرآوردندکه مشرکان افرادی راکه پیک پیامبربودند به شهادت رساندند

سپس پیامبرمیفرمایند:ازاینجانروم مگراینکه سزای قریش را دهم وآنجاپیامبرزیردرخت سمره نشستند وبا اصحاب خودبیعت کردند که اگرجنگ شد دست بازندارندواین بیعت رابیعت الرضوان گفته اند زیرادرسوره فتح آمده: ((لقد رَضِیَ اللهُ عَن المومِنین اذیُبایعونَک تحت الشَجَره))

ازاین بیعت دردل قریش هولی عظیم افتاد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ سپس کفار سهیل بن عمرو و حفص بن حنف رافرستادندتادر میان

قریش و آن حضرت کار به مصالحه رفت و نامه ی صلح نوشتند که مضمون کلی آن این است:

((ده سال میان مسلمانان و قریش محاربه نباشد‌‌ و اموال و انفس یکدیگر را زیان نکنند و به بلاد یکدیگر

بیزحمت و دهشت سفر کنند و سال آینده رسول خدا(ص)حج و عمره را قضا کند اما مسلمانان سه روز بیشتر

در مکه نمانند و اصلحه ی خود در غلاف کنند بعد ازاین جمعی از صحابی ازاین صلح دلتنگ بودند،یکی از آنها خطاب به پیامبرگفت:تو ما را گفتی به زیارت کعبه شویم چه شد؟پیامبر گفتند:آیا من گفتم امسال باید این کار انجام شود؟گفت نه،پیامبر فرمودند:پس چرا ستیزه می کنی؟غمگین مباش که زیارت کعبه خواهی کرد))

1-اولاکه شرایط حاکم درزمان صلح حدیبیه با وضع فعلی متفاوت است و آن این که:

حدیبیه:

-)اسلام در آن زمان به سبب پیروز‌‌ی ‌درجنگ احزاب درسال گذشته قدرت غالب منطقه بوده

-)این اسلام است که وارد مرزهای استکبار می‌شود(همانطورکه گفته شد اسلام قصدجنگ نداشته) و این جبهه‌ی باطل است که تحت فشار بوده

ژنو:

-)استکبار، به قصد تعدی وارد مرزهای اسلام شده و ازلحاظ اقتصادی،فرهنگی،سیاسی و دیپلماتیک جبهه‌ی

حق را تحت فشار قرار داده

2- وقتی کفارپیک پیامبررا به شهادت میرسانند پیامبر آماده‌ی مقابله می‌شود وقصد صلح نداشتند و بیعت الرضوان شاهد این مدعاست

3- پس از بیعت الرضوان که در دل کفار ترس و وحشت افتاده بود خود کفار پیشنهاد صلح میدهند و این در حالی است که تحت فشار بوده‌اند ومسلمانان قصد حمله به آنها را داشتند نه اینکه کفار قبل و بعد از صلح حرف ازگزینه های روی میز بزنند وما از روی ترس صلح را قبول کنیم

4-  مطلب دیگر درباره‌ی مفاد صلح حدیبیه است و اینکه هیچ یک از مفاد حدیبیه تناقضی با ارزش های اسلامی ندارد و هیچ کدام عقب نشینی از ارزش های اسلامی نبوده حتی عقب نشینی کفار به وضوح دیده میشود

5-عقب نشینی کفار در این است که آنها قصد ممانعت از ورود مسلمانان به مکه را داشتند ولی در حدیبیه عقب نشینی میکنند و اگر کمی عمیق تر بنگریم این کفار همان هایی هستند که جنگهای خیبرواحدواحزاب را با مسلمانان کردند و مسلمانان را مثل شعب ابی طالب تحت فشار قرار دادند ولی در حدیبیه تا حدی

عقب نشینی میکنند که حاضر میشوند مسلمانان وارد شهر مکه شوند وعمره به جای آورند و این خود بزرگترین عقب نشینی است

 

یک مثال:

اگر ما با آمریکا چند جنگ بکنیم و در آنها پیروز شویم و سپس برای انجام یکی از واجبات دینی خود و البته با پیام صلح پیکی به سوی آنها بفرستیم و آنها آن پیک را شهید کنند و ما دومرتبه قصد حمله به امریکا را میکردیم اما آمریکا از روی ترس پیشنهاد صلحی مثل حدیبیه میداد ودر آن از مواضع خود عقب نشینی میکردمثلا اجازه میداد ما وارد خاکش شویم آن صلح را میشد با حدیبیه تشبیه کرد

حال آیا ژنوشباهتی با حدیبیه دارد؟

علاوه بر تمامی این تحلیل ها باید گفت که درحدیبیه ولی زمان و حجت خدا که رفتارش ملاک است یعنی شخص پیامبراکرم(ص)بودند که صلح را انجام دادند ولی در ژنواولا ولی زمان یعنی مقام معظم رهبری شخصا دخالت ندارند و ثانیا اینکه ایشان بارهاگفتندکه به (مذاکرات هسته ای خوش بین نیستم)و(مذاکرات اخیرمایه‌ی عبرت مردم باشد)و حرف هایی ازاین قبیل،پس این حرکت موردقبول حجت خدا و ولی امر نیست

والسلام

4/12/92

  • سید حسن صفوی